هان با شما هستم آری..این شعر عنوان ندارد!
نه تیتر ..نه حسن مطلع..نه نیز..پایان ندارد!!
در پیله ماندیم و ما را..جدی نمی...نه..نه ..دیگر
در پیله..دیگر.. نه دیگر..دیگر..نه...امکان ندارد!
هی رد شدی از دل من..هی رد...قبولی نه..هرگز..!
این آزمون عواطف، تکرار و جبران ندارد!
پیدا نبودی عزیزم، تا "ناگهان رخ نمودی"
چشم من امروز اما، امیال پنهان ندارد!
(جان شما...من...)...نه...جانم! اهل قسم هم نبودم!
(من) اعتمادی به این ها، دیگر به قرآن ندارد!
من اهل دار و درختم، من اهل جادوی جنگل
آلودگی های روحی ،ربطی به تهران ندارد!
هر بیت من ماجرایی، هر بیت، یک درد، یک رنج!
شاید برای همین هم، این شعر عنوان ندارد!!