سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلوتگاهی برای شعرها، ترانه ها و داستان هایم ! می نویسم و گاه گاه تقسیمش می کنم با دیگران..


تازه ناهار سه تامونو کشیده بودم که صدای آلارم اس ام اس بلند شد.خواستم بشینم ناهارمو با پسرا یخورم و بعدتر برم سراغ گوشی. اما یه چیزی ته دلم باعث شد اول گوشی رو بردارم. بادیدن اسمش لبام کش اومد. خداروشکر ..پس بود. خداروشکر. این جملات زیر زبونم می چرخید. خداروشکر که سالمی.

چندوقت قبل هی همینطوری یادش می افتادم. نمی دونستم عملی که گفت رو انجام داد یا نه. اونقدر هم توی خوم جرات نمی دیدم که زنگ بزنم و ببینم چی شده. می تزسیدم.به طرز احمقانه ای می ترسیدم. ترس از اینکه نکنه کس دیگه ای گوشی رو برداره و چیزی بگه که....

خداروشکر که بود.

اس داده بود(پروانه جون خوبی؟)

(فدات شم.سلام.تو خوبی؟)

جوابش هرچی بود منو خوشحال میکرد.

(شکر. یه زحمت دارم برات. معنی یه بیت شعرو می خوام.اگه زحمتت نیست الان)

(جانم..بگو )

کیمیاش همسن نیمای من بود . فکری به ذهنم رسید.  بلافاصله پیام دادم( معنی دانش آموزی می خوای یا برای خودت؟)

(برای خودم)

و بیت رو  فرستاد:

( بودم آن روز من از طایفه دُردکشان

که نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان)

بیتی از جامی بود.براش معنی کردم و فرستادم.

سریع زنگ زد. گفت ممنون. لطف بزرگی کردی.پسرا خوبن؟ آقا؟ خودت؟

احوالپرسی مون طول کشید. گفت غدد لنفاوی شو درآورده. گفت در حال درمانه. گفت یکماهی توی بستر افتاده بوده. گفت یکماه صدام رفته بود.صدا نداشتم. گفت ممکنه عمل در پیش داشته باشه.گفت به مامانم چیزی نگفتم که نگرانم نشه. گفت دارم میام مهرشهر..می خواهیم خونه عوض کنیم. گفت..گفت...

سرآخر گفت: معنی بیت رو برای روکم کنی یکی از دوستای پررو می خوام. مهندس قابلیه اما ادعای ادبیاتم داره. شعرو برام فرستاده ..زیرشم نوشته..البته مطمئنم معنی شو نمی فهمی..

گفت معنی ای رو که بهم دادی براش فرستادم..افتاد یه عذرخواهی.

گفتم:

-ابی خودتم ادبیات خوندی که..چطور با تو کل انداخته؟

خندید. خندهاشو دوست دارم. خیلی دوست دارم.آدرسشو دوباره  گرفتم تا اگه بشه توی همین ماه برم پیشش.

ار اینکه اینقدر ترسیده بودم که نتونسته بودم بهش زنگ بزنم..از خودم شرمنده بودم. دست خودم نیست.از اینکه اتفاقی برای کسانی که می شناسم یا به نحوی برام مهم هستن بیفته به شدت می ترسم. به شدت می ترسم.

خداروشکر کردم که هنوز هست.

یکی دوهفته قبل از مهسا احوالش رو پرسیده بودم. خبری نداشت. جرات نکرده بودم خودم خبرشو بگیرم. نمی دونم توالی این تجدید رابطه های قدیمی..چه معنایی داره. اما خیلی خوشحالم که گاهی گداری..هنوز دخترای مدرسه ی بنت الهدی.یاد هم میفتن..حتی اگه بهونه ش یه خواب باشه..حتی اگه روکم کنی با یه بیت شعر از دوستی باشه.


ابتسام به معنای واقعی مادره.مادر..

مادری که اهمیتی نداد به اصرارهای مادرش که استاد دانشکده پزشکی دانشگاه چمران اهوازبود و پدری که فوق لیسانس شیمی شو از فرانسه توی عهد شاه وزوزک گرفته بود و توی این مملکت اسم و رسمی داشت برای خودش.. حتی اهمیتی به همسرس که یکی از قطب های وارد کننده تجهیزات پزشکی ایرانه نداد..، روی حرف خودش موند و نشست توی خونه:

-من کار بیرونو دوست ندارم. می خوم بچه هامو خودم بزرگ کنم.می خوام فقط مادر باشم.

بهش می خندیدم. می گفتم..ابی..چندسال دیگه می بینمت..یه سفره  انداختی توی خونه ت از این سر تا اوووووون سر..ده تا بچه پس انداختی ..هرکدوم با زن و شوهرش نشستن سرسفره...تو هم داری براشون آبگوشت می کشی تا دورهمی بخورن.

شیرین می خندید و می گفت:

-تو هم اگه مثل من از سوم دبستان قورمه سبزی رو از مامان استادت خوشمزه تر می پختی . بجای بازی و شیطنت با خواهر برادرات..نقش مادر و پدرشونو بازی می کردی . همش غذای فریزی می خوردی و مهمونی های مامان باباتو مدیریت می کردی، چون اونا خسته بودن.. غیر از این تصمیمی نمی گرفتی. من دوست ندارم بچه هام توی مهد و این کلاس و اون کلاس بزرگ بشن. می خوام خودم ببینم چطوری بزرگ میشن.می خوام از مادر بودنم لذت ببرم.

دلش پر از درد بود. حرف زیاد داشت. الان دخترش سوارکاری میره. زبان میره. موسیقی میره. و کلی چیز دیگه که من نمی دونم. پسرش هم همینطور.اما ابتسام هنوز توی خونه نشسته.


حق هیچ مادری..هیچ مادری نیست که بیماری تن نازنینشو بلرزونه و رنج بده.

تمام درد و رنج ها از تن بیمارت به دور دوست نازنین من.آمین.آمین.آمین. هزار بار آمین.



-توی سالهای دبیرستان ازش پرسیده بودم ابتسام یعنی چی؟ تاحالا نشنیدم..گفت تو هم منو مُنا صدا کن. بقیه میگن منا...اما ابتسام از تبسم میاد. یک اسم عربیه.


-چندسال پیش رضا رشیدی توی مثلث شیشه ای بهاره رهنما رو آورده بود. نصف برنامه رو دیده بودم . بهش اس دادم..( بزن شبکه تهران. نمی دونم چرا هروقت این بهاره رهنما رو می بینم یاد تو میفتم)

جواب داد( چون منم عین اون چاقم.ههههه)..گفتم( نه دیووونه کیمیا..کپی دختر بهاره رهنماست.شاید برای اینه) گفت(نه همون که گفتم..هردومون چاقیم.حرف نباشه). هنوز هم بهاره رهنما منو یاد ابتسام میندازه و هنوزم ..


-خدایا به سلامت دارش.آمین.



-ای مالک آسمانها و زمین..ترس از دست دادن رو از من دور کن..لااقل کمتر کن. نمی خوام این ترس باعث بشه که روزی کسی رو از دست بدم و عمری حسرتشو بخورم.






+تاریخ پنج شنبه 92/10/5ساعت 10:19 عصر نویسنده پروانه سراوانی | نظر