سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلوتگاهی برای شعرها، ترانه ها و داستان هایم ! می نویسم و گاه گاه تقسیمش می کنم با دیگران..


سوار می شوم آرام و عشق آسان شد

و ابر بود در آنجا..شبیه باران شد!!


چه چشم های نجیبی. و سبز ..سبز بهار

و ظهر..ظهر دهم راهی خیابان شد!!


- بگو..بگو چه خبر؟؟ ( خنده ناک من با تو)

عروس می برند و چشمم دوباره خندان شد!!


محال بود ببینم ترا در امتداد بهار

و باورم که نمی شد..دوباره حیران شد..


دوباره حیران شدم از اینکه یک نفس تا تو

دویدم و دلکم پیش روت لرزان شد!!


چه لحظه های عجیبی.. چه خواب شیرینی

دریغ که فرصت نبود و ابر پایان شد!!


پیاده می شوم اما دلم کنار تو ماند..

و خانه مان که سر ظهر ..عشق باران شد!!


+تاریخ دوشنبه 91/1/28ساعت 12:6 صبح نویسنده پروانه سراوانی | نظر