سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلوتگاهی برای شعرها، ترانه ها و داستان هایم ! می نویسم و گاه گاه تقسیمش می کنم با دیگران..



خیلی دلم می خواد بنویسم..بنویسم و هی بنویسم..اما وقتی به خونه می رسم اونقدر خسته ام که

فقط سرسری یه ناهار بخورم و البته ناهار شازده هامو بدم و بعد در کمای مطلق، بیهوش بشم. بیهوش و بی هوشیاری..!! حتی صدای اس ام اس یا زنگ تلفن رو نمی شنوم..حتی تر!!!(چقدر این قید ساختگی و جعلی، بعضی جاها به درد می خوره...حتی تر!!!!) صدای ویرانگری و پس لرزه های زلزله هامو نمی شنوم!!

وقتی می خوابم..عین دو ساعتی که بیهوشم...چهره ی دخترای (سنا) جلوی چشم و مغزم رژه میره.

(رویا) یی که همیشه دلش درد می کنه و دنبال فرصته که کلاسو بپیچونه..

-خانوم گرسنمه دلم درد می کنه

-خانوم دیشب دیر خوابیدم دلم درد می کنه

-خانوم عذر دارم دلم درد می کنه

-خانوم اصلا دلم درد می کنه!!خب درد می کنه دیگه!!


(عاطفه) ای که توی مراسم پاتختی ، بعد از اینکه قر و قمیش هامو تموم کردم و رقصیدم و اومدم بشینم، یهو از پشت سرم از بین مهمونا گفت:

-سلام خانوم..خسته نباشی!!!!

 و من موندم و چشمای قد نعلبکی شده!!!! که: این اینجا چیکار می کنه!!!

و چند روز بعد توی حیاط مدرسه بهم گفت:

-خانوم..ما به کسی چیزی نگفتیم..شما هم چیزی نگو!!!!!!!!!!!!!! نمی خوام بعدا بچه ها بگن خانوم فامیلشه..بهش نمره داده!!!

*

روزهای خوبیه. سوژه های جالبی ان. روزمرگی توش راه نداره. تکرار توش نیست. اما خستگی زیاد داره. خیلی زیاد.

دخترا رو دوست دارم. ساده ان. بچه ان هنوز.

تلاششون رو برای پنهان کردن آرایشی که دزدکی روی ابرو و گونه و لبشون نقاشی شده، شلوارهای تنگی که مدیر هرچه زور می زنه، نیم سانت هم گشاد نمیشه. و هی به مدیر التماس می کنن:

-خانوم بخدا فردا عوضش می کنیم

-خانوم تو رو خدا همینو قبول کنید دیگه..

*

من اهل این شیطنتها نبودم. اصلا نبودم. اما دیدن این شیطونی ها توی این سن، برام جالبه.

به سحر میگم:

-مداد مشکی ابروتو خیلی قشنگ نکرده!!

و کاملا منظورم اینه که (( عزیزم من متوجهم که آرایش کردی!! لطفا تکرا نشه!!!  ))

اما می خنده و میگه:

-چشم خانوم..از فردا باز با مداد قهوه ای ابروهامو می کشم!!! واقعااااااااا قهوه ای بیشتر بهم میاد؟؟؟؟؟؟

*

خوبه. جالبه. خوبه.




مهر 1392



+تاریخ شنبه 92/8/4ساعت 12:39 صبح نویسنده پروانه سراوانی | نظر