سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خلوتگاهی برای شعرها، ترانه ها و داستان هایم ! می نویسم و گاه گاه تقسیمش می کنم با دیگران..

آقا اجازه! گیس هایم پیچ دارد
لب هایتان کاری به آنها هیچ دارد؟

آقا اجازه ! من شما رو دوست دارم
تا لحظه ی برگشتتان هم بیقرارم

آقا اجازه! چایی و بالش مهیاست
آرامش و آسایش عالم هم اینجاست

جن ها هیاهوی زمین را های بردند
آوازه خوان های پریشان نیز مردند

آقا اجازه! او سکوتش درد دارد
هم فوبیا.. هم یه تن شبگرد دارد

آقا اجازه حسرت آغوش دارم
تا بغض ها را توی گرمایش ببارم

آقا من و بخش خبر هی جنگ داریم
آقا برایت یک دل دلتنگ داریم

آقا اجازه! چشم هاتان مال من نیست
بی بی دل انگار توی فال من نیست

هی قهوه می نوشم ، ورق بُر می زنم..هی
اقا اجازه! لطفتان کی می رسد؟..کی؟

آقا تمنا می کنم آگاه باشید
بیراهه ها تعطیل شد..همراه باشید

در انتظار آفتابت یخ زدم من
آقا اجازه! ابرهاتان نیست روشن

آقا اجازه! می پرید از دستم آخر
باید مواظب باش و با هوش .... و هی سر...

سر تا به پا ... حیران لبخند تو باشم
بی پا و سر... مبهوت و پابند تو باشم

ترس از پریدن هات، کار هر شبم شد
تلواسه ی روزان تلخ پر تبم شد

آقا نمی ترسی که من هم بپرم؟... هان؟؟؟
از روی بام خانه تا سطح خیابان....


+تاریخ یکشنبه 90/10/25ساعت 2:1 عصر نویسنده پروانه سراوانی | نظر